آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره

دخترم آرشید بانو

جشن به دنیا آمدنت

 دختر نازم روز دوشنبه 25 اردیبهشت ،به شکرانه سلامتی ات و به مناسبت ولادت حضرت فاطمه (ع)، یک جشن کوچک برایت گرفتیم و ختم انعام خوانده شد و کلی شکلات و شیرینی پخش کردیم  خاله لعیا و عمو صادق از تبریز آمدند و خاله لعیا برای جشن آش درست کرد و به همراه سالاد ماکارونی و سالاد الویه .                من هنوز سرحال نشده بودم و دوران نقاهت رو می گذروندم به خاطر همین فرصت نکردم از شما عکس زیادی بگیرم همش چند  تا عکس دارم که برات میزارم .     ...
27 آبان 1391

هفته اول

مامانی شب اول تو بیمارستان تا صبح نخوابیدی و یکریز گریه کردی، منم خواب و بیدار فقط صدای فریاد تو توی سرم پیچیده بود، نمی دونم سردت بود ،گرسنه ات بود، چت بود، نمی دونم ساعت 3 صبح پرستار اومد و گقت که در اتاق رو ببندید صدای گریه کوچولوی شما توی بخش پیچیده و نمیزاره مریض های دیگه بخوابند ،کمی بعد از طرف اتاق نوزادان اومدن و وقتی پرستار دید داری گریه می کنی گفت من می برمش اتاق نوزادان شما کمی استراحت کنید . خلاصه دو ساعتی بردتت اتاق نوزادان و وقتی اومدی باز شروع به گریه کردی و تا صبح نزاشتی من و مامان شهین چشم روی هم بزاریم ، یادم میاد صبح زود اومدن تو رو بردن برای عکس و منم کمی خوابیدم ظهر بابایی اومد و کارهای  ترخیص رو انجام داد و اومدیم ...
17 آبان 1391
1